فیلم مصاحبه با شهید برونسی
سلام.این ویدیوی کوتاه را حتما ببینید.شهید برونسی در مورد رهبر عزیزمون،مطالبی رو بیان کردند.

زمان: 2:34 حجم:1:87MB
سلام.این ویدیوی کوتاه را حتما ببینید.شهید برونسی در مورد رهبر عزیزمون،مطالبی رو بیان کردند.

زمان: 2:34 حجم:1:87MB
برای خواندن وصیت نامه و دیدن مزار شهید برونسی،به ادامه مطلب مراجعه کنید.
بسم الله الرحمن الرحیم

این داستان از زبان آقای سید کاظم حسینی ، از همرزمان شهید عبدالحسین برونسی،در کتاب "خاک های نرم کوشک" نقل شده است:
آن شب کار شستن ظرفها به عهدۀ حاجی(شهید برونسی) بود.هر چند شب یکبار،نوبتش می شد.
یکسره این طرف و آن طرف می دوید؛شناسایی،تحویل گرفتن نیرو،ترخیص شان؛دایم توی خط می رفت و هزار کار وگرفتاری داشت،ولی یکدفعه نشد شهرداری اش1 را بدهد به دیگری.
غذا که خوردیم،ظرفها را جمع کردیم.حاجی شروع کرد به تمیز کردن سفره.ظرفها کنارش بود.یکی از بچه ها خواست به حساب خودش تیزبازی در بیاورد.آهسته بلند شد.روی سر پنجۀ پاهاش آمد پشت حاجی.با احتیاط خم شد.ظرفها را برداشت و بی سروصدا زد بیرون.
فکر کرد حاجی ندیدش.دید،ولی خودش را زد به آن راه.می دانستم جلویش را نمی گیرد.بزرگوارتر از این حرفها بود که مابین جمع بزند توی ذوق کسی.زود سفره را جمع کرد و سریع رفت بیرون.
کسی که ظرفها را برده بود،نشسته بود پای شیرآب.خواست شروع کند به شستن،حاجی از پشت سر،شانه هایش را گرفت.بلندش کرد.(بقیه در ادامه مطلب)
بسم الله الرحمن الرحیم

این روایت از زبان خانم معصومۀ سبک خیز ،همسر محترمه شهید عبدالحسین برونسی،درکتاب "خاک های نرم کوشک"نقل شده است:
پدرش گاه گاهی از روستا می آمد خانه ی ما(در مشهد) برای خبرگیری.یک بار که عبدالحسین آمد مرخصی،اتفاقا پدرشان هم از گرد راه رسید.هنوز خستگی راه توی تنشان بود که عبدالحسین باز صحبت جبهه را پیش کشید.همیشه می گفت:«من خیلی دوست دارم بابام رو ببرم جبهه که اونجا شهید بشه.»
این بار دیگر حسابی پاپیچ پدرش شد.آخرش هم هرطور بود،راضی اش کرد که ببردش جبهه.همه کارها را خودش روبراه کرد و بعد از تمام شدن مرخصی،دوتایی باهم راهی جبهه شدند.
سه،چهار ماه بعد،خدابیامرز پدرش برگشت.یکراست آمده بود مشهد وبعد هم خانۀ ما.ازخوبی های جبهه،گفتنی زیاد داشت.او می گفت و ما می شنیدیم.دراین ما بین کنجکاو شده بودم از اخلاق و طرز برخورد عبدالحسین هم چیزهایی بدانم.وقتی در این باره سوال کردم،گفت:«عمو،نمی دونی شوهرت،چقدر دقیق و حساسه.»
پرسیدم:چطور؟
گفت:«وقتی رسیدیم جبهه،(بقیه در ادامه مطلب)
سلام.
کتاب "خاک های نرم کوشک"،حاوی خاطراتی است که اطرافیان شهید عبدالحسین برونسی از او دارند که به همت آقای سعید عاکف گردآوری شده است.این کتاب پر تیراژ ترین کتاب دفاع مقدس است.این کتاب ارزشمند توسط انتشاراتی"ملک اعظم"به چاپ رسیده است.این کتاب، شهریور سال 1387 ،چهل و هشتمین چاپ خود را تجربه کرد.به شما توصیه می کنم،حتما این کتاب را بخوانید.

زندگینامه
در سال هزاروسیصدوبیست ویک،در روستای«گلبوی کدکن» از توابع تربت حیدریه،قدم به عرصه ی هستی نهاد.نام زیبنده اش گویی از لحظه هایی نشأت می گرفت که در فرمایش «الست بربکم»،مردانه و بی هیچ نفاقی،ندا در داد:«بلی»عبد الحسین.
روحیه ستیزه جویی با کفر وطاغوت،از همان اوان کودکی با جانش عجین می گردد؛کما اینکه در کلاس چهارم دبستان،به خاطر بیزاری از عمل معلمی طاغوتی،و فضای نا مناسب درس وتحصیل،مدرسه را رها می کند. در سال هزاروسیصدوچهل ویک،به خدمت زیر پرچم احضار می شود که به جرم پایبندی به اعتقادات اصیل دینی،از همان ابتدا،مورد اهانت و آزار افسران و نظامیان طاغوتی قرار می گیرد.(بقیه در ادامه مطلب)