اورکت نو ؛ برگرفته از کتاب"خاک های نرم کوشک"
چشمهام گردشد.معمولا لباسی را که به رزمنده ها می دادند،بعد از مدتی استفاده کردن،مال خودشان می شد.تعجبم از این بود که چرا اورکت را از پدرش گرفته!
چند روز بعد،خود عبذالحسین آمد مرخصی.بعد از سلام و احوالپرسی گفتم:آخه اورکت هم یه چیزی هست که بدی به پیرمرد و بعد ازش بگیری؟
خندید و گفت:معلوم نیست بابام برات چی گفته.
ازش خواستم جریان را بگوید.گفت:«جبهه که رسیدیم،هوا سرد بود.ملاحظه ی سن وسال بابا را کردم و یک اورکت نو به اش دادم که بپوشد.من توی اتاقم یک اورکت کهنه داشتم که چندجاش هم وصله خورده بود.دیدم اورکت خودش را گذاشت توی ساک و همان کهنه را که مال من بود،برداشت.سه،چهارماهی را که جبهه بود،با همان اورکت کهنه من سر کرد.
وقتی می خواست بیاید مرخصی،اورکت نو را از توی ساکش درآورد و پوشید که سرو وضعش به اصطلاح،نونوار بشود.به اش گفتم:بابا،کجا انشاءالله؟
گفت:میرم روستادیگه،مرخصی دادن.
گفتم:خوب اگه می خواین برین روستا،چرا همون اورکت کهنه رو نپوشیدین؟
منظورم را نگرفت.خیره ام شده بود و لام تا کام حرف نمی زد.من هم رک و راست گفتم:این اورکت نو رو دربیارین وهمون قبلی رو بپوشین.
اولش اعتراض کرد که: مگه مال خودم نیست؟
گفتم:اگه مال خودتون هست،باید از همون روز اول می پوشیدین.
بالاخره هم راضی اش کردم که هوای بیت المال را داشته باشد واجر خودش را ضایع نکند.»
عبدالحسین آخر حرفش،با خنده گفت:خودم هم کمکش کردم تا اورکت را دربیاورد.
سلام.به وبلاگ شهیدان خوش آمدید.امیدوارم بتوانم قدم کوچکی در شناساندن شهیدان عزیز کشورمان به شما داشته باشم.خواهش می کنم اگر مطلبی دارید در بخش نظرات بنویسید یا به ایمیل بنده که در بخش پروفایل هست، ارسال کنید.